تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

واکسن 18 ماهگی

دخترم ‚ بعد از ٥ - ٦ روز مریضی خوب شدی و دوباره شیطونی هات رو شروع کردی. دوشنبه 23 آبان = بعد از 10 -12 روز تاخیر (به دلیل مسافرت و مریضی شما )بالاخره تونستیم بریم مرکز بهداشت تا واکسن 18 ماهگیت رو بزنی. ظهر من از اداره پاس گرفتم و با آژانس اومدم خونه دنبال شما. از اونجام همراه شما و مامان نسرین رفتیم مرکز بهداشت. اول باید قد و وزنت رو میگرفتن که از همون موقعی که شما رو نشوندیم رو وزنه شروع کردی به جیغ زدن بطرزی که هرکی مارو میدید فکر میکرد شما واکسن زدی که داری اینجوری گریه میکنی و جیغ میکشی. قطره فلج باید میخوردی که بزور خوردی... واکسن MMR سرخک و سرخچه را هم تو بازوت زدند... واکسن سه گانه را هم روی رونت...
25 آبان 1390

سفرنامه مشهد 2

اولین زیارت تارا -الوعده وفا- خداحافظی- مریضی تارا جمعه 90/813 : (اولین زیارت شما-الوعده وفا) صبح تا از خواب بلند شدیم و کارهامون و کردیم و راه افتادیم دیگه نزدیکیهای ظهر شده بود و رفتیم حرم. ♥ دخملیمون برای اولین بار پاش رو گذاشت تو حرم امام رضا. ♥ 2 سال پیش که برای اولین بار تو زندگی مشترکمون با بابایی اومدیم زیارت 3 تا خواسته داشتم که هر سه تا مستجاب شدن. و منم نذر کردم که یه نی نیه خوشگل و سالم داشته باشم و بیارمش زیارت... و الوعده وفا...   میگن کسی که برای اولین بار میره جایی خواسته ها و دعاهاش مستجاب میشه. این بار هم که اولین زیارت شما بود و من به نیابت از شما یه 3-4 تا خواسته دیگه ...
25 آبان 1390

سفرنامه مشهد 1

اولین سفر تارا به مشهد - اولین سفر تارا با قطار چهارشنبه 90/8/11 : (اولین سفر شما با قطار) ظهر ساعت 2.45 حرکت قطار بود. من 2 ساعت زودتر پاس گرفتم و اومدم خونه و کارهامون رو کردیم و راه افتادیم. متاسفانه بلیط قطار درست گیرمون نیومده بود و بابا جواد و بابا حسین تو یه کوپه بودن واگن4 من و شما تو یه کوپه واگن9 و مامان نسرین هم تو یه کوپه دیگه واگن8 .خلاصه قاتی پاتی بود اساسی! خوشبختانه من تونستم جام رو جابجا کنم و بیام پیش مامان. شمام که مدام توی راهروهای واگنها در حال رفت و آمد و گشت و گذار بودی و من هم همش نگران شما که دست میمالی به در و دیوار قطار و همش سر این موضوع با بابایی بحث داشتیم که اونم گوش به حرفم نمیداد. ...
25 آبان 1390

سوغات مشهد-مریضی تارا!

یکشنبه 90/8/15 : تو خونه هم که رفتیم شما بیحال بودی و باز هم خوابیدی. منم بزحمت تونستم از دکتر علوی برات وقت بگیرم و ببریمت.تو مطب دکتر هم باز بالا آوردی و این باعث شد تا کسی که نوبت جلویی ما بود دلش بحالمون بسوزه و نوبتش رو بده به ما. دکتر یه آمپول داد که استفراغت رو بند بیاره و یه سری هم قرص و دوا داد.  با هزار ترس و لرز من و بابایی بردیمت و آمپولت رو زدیم (ولی شما اونقدر بیحال بودی که نتونستی خیلی موقع آمپول تقلا و اذیت کنی) الهی مامان بمیره واسه شرورش که اینقدر معصوم شده... وقتی آروم و بیحالی جیگر آدم کباب میشه برات... دلم لک زده بود برای شیطونیهات... بعدش رفتیم خونه بابا بزرگیت. اونجا هم تو بغل ماما...
21 آبان 1390

تارا در سرزمین رویایی

این عکسها ماله حدود 1 ماه پیشه که بردیمت سرزمین رویایی! تا شاید وسیله بازی ای مناسب سن شما داشته باشه. که نداشت... اونجا شما فقط میخواستی که از پله ها بالا و پایین بری و هیچ جذابیت دیگه ای برات نداشت. و هر وسیله ای که خواستیم سوارت کنیم دوست نداشتی و سوار نشدی - مثلا کالسکه سیندرلا 500 تومان پول دادیم و هر کار کردیم شما سوار نشدی و کالسکه خالی برامون تکون تکون خورد و ما همش نگاهش کردیم تا شاید 500 تومان پول بی زبونمون جبران شه ... ...
18 آبان 1390

تارا در آتلیه...

بالاخره طلسم شکسته شد و ما تونستیم 17 مهر برای اولین بار شما رو ببریم آتلیه تا عکس بگیری : من خودم هم دوربینم رو برده بودم و چند تا عکس از شما با دکورهای آتلیه انداختم:                                     اینجا دیگه خسته شده بودی و ولو شدی دخملی: اون توپها رو تو آتلیه پیدا کردی و ول کن هم نبودی (آخه شما عاشق توپی)و تو همه عکسها توپ بدست شده بودی: ...
17 آبان 1390

عذاب وجدان!

  (( مامان و کار - دلتنگی و عذاب وجدان )) دلبند من  ,کودک من ,  دختر 1 سال و 6 ماهه من : پارسال درست همین روزها بود که من بعد از 6 ماه لذتبخش در کنار شما بودن مجبور شدم از شما دل بکنم و دوباره برم سر کار . و چه سخت بود روز اول دل کندن از شما. الان درست 1سال شده که من دوباره شروع بکار کردم و مجبورم هر روز صبح از شما دل بکنم و برم... درست پارسال در چنین روزهایی بعد از 6 ماه استراحت و نی نی داری شیرین مجبور شدم نی نیه دلبندم-دخمل نازم و بزارم و برم سر کار. اون موقع خیلی کوچولو بودی بجز شیر احتیاج آنچنانی به مامی نداشتی. از یه ماه قبلش شیر میدوشیدم و تو فریزر برات نگهداری میکردم و مقداری شیر هم روزانه برای مص...
11 آبان 1390

تارا در پارک مادر!

عکسهای تارا- در پارک مادر -  1ماه پیش : وقتی عکس میگیریم دخملی از نور فلاش اذیت میشه و چشماش رو میبنده : این بلوز و شلوارش رو هم از ترکیه براش خریدم.بلوزش mother care سایز 9 تا 12 ماهگی گرفتم تا اندازش بشه. بس که این دخمل ریزه همیشه یه سایز کوچیکتر براش لباس میگیریم: اینجا هم دخملی مامان در حال تاب بازی هستند : کف سرسره ها هم در حال خزیدن و مالیدن خودش توی خاکها بود و کسی هم جرات نمیکرد مانعش بشه: اینجا هم در حال دالی کردن با باباییش:     ...
11 آبان 1390

اولین آسیایی ها!

از اواسط مهر 5.5 ماهگیت اولین دندونهای آسیاییت (آسیایی های کنار نیش)شروع کردند به در آمدن.طبق معمول همیشه هم دوباره بد غذا شدی. تا امروز هر 4 تا دندونت در اومدند و کاملا مشهود هستند. البته هر کار کردم نشد که عکس دندون آسیایی رو بندازم... ...
8 آبان 1390

دیدن قند عسل....!

پریروز رفتیم خونه عمه زری دیدن نوه اش (امیر مهدی) که تازه بدنیا اومده بود. من و شما –مامان و بابا جواد. بابا حسین هم میخواست بیاد که بابا جواد...! شما تا نی نی رو دیدی ذوق زده شده بودی و همش از خوشحالی جیغ میکشیدی و ذوق میزدی .همش میدویدی تو اتاق نی نی و میرفتی بالای سرش و من هم میبایست میومدم دنبالت تا مبادا نی نی رو اذیت کنی. البته خیلی هم دوست داشتی میتونستی بغلش کنی (درست عین عروسکهای بیچارت) . ولی نه خوشبختانه باباییه نی نی خوب مواظبش بود. و من خیالم از جانب شما راحت شد که دستت به نی نیه قند عسل نمیرسه. نینی شون 28 مهر بدنیا اومد.   ...
2 آبان 1390